۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه
۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه
یه روز یه ترکه
اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.. ؛ خیلی شجاع بود، خیلی نترس..؛ یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد! جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد، فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو.. ، برای اینکه ما یه روزی تو این مملکت آزاد زندگی کنیم.
یه روز یه رشتیه
اسمش میرزا کوچک خان جنگلی بود؛برای مهارقدرت خودکامه تلاش کرد، برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛ اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد.
یه روز یه لره
کریم خان زند ساده زیست بود، نیك سیرت و عدالت پرور بود و تا ممكن می شد از شدت عمل احتراز میكرد.
اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.. ؛ خیلی شجاع بود، خیلی نترس..؛ یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد! جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد، فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو.. ، برای اینکه ما یه روزی تو این مملکت آزاد زندگی کنیم.
یه روز یه رشتیه
اسمش میرزا کوچک خان جنگلی بود؛برای مهارقدرت خودکامه تلاش کرد، برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛ اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد.
یه روز یه لره
کریم خان زند ساده زیست بود، نیك سیرت و عدالت پرور بود و تا ممكن می شد از شدت عمل احتراز میكرد.
۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه
۱۳۸۹ فروردین ۲۶, پنجشنبه
۱۳۸۹ فروردین ۱۲, پنجشنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)